فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

مادردختری

هفته ی سوم بیماری

سلام  دوستای خوبم شرمنده که حال خوشی ندارم تا بیام به خونه های مجازی تون و براتون پیام بذارم. و ممنون از اینکه شما دوستی و مهربونی رو در حقم تموم کردین و هرروز که میام اینجا، میبینم برام پیام های زیبا می ذارین و این شده تنها دل خوشیم تو این ایام بیماری! خواهشا برام و برای دخترم دعا کنین تا از بند مریضی بیرون بیایم. سرفه ها امونم رو بریدن. دیروز داشتم از شدت سرفه ها خفه می شدم. دارو های مختلف رو هم استفاده کردم.از آمپول و سرم و قرص و شربت های تجویزی گرفته تا اسپری های این دکتر آخری ، هیچ کدومشون درمان مناسبی نبودن. علاوه بر همه ی اینا ، مادر و مادرشوهرم ، این روزا من رو بستن به رژیم کدو و جوشونده و بخور و ... که تابحال تاثی...
29 آذر 1392

برو هستیِ من سفر به سلامت...

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایتکم  صبح امروز همسری ما راهی عراق شدن تا به امیدخدا مسیر نجف تا کربلای امام حسین (ع) رو با پای پیاده همراه 25 میلیون عاشق اباعبدالله طی کنن. و ما با دیدن تصاو.یر شبکه ی سوم سیما هرلحظه دلتنگتر میشیم. خدا می دونه ابدا برای رفتنش غصه دار نیستم. از بی لیاقتی ِ خودم شاکیم! و یقینا جسمم اینجاست و دلم رو با همسرم راهی کردم! دعا کنید... برای همه ی زوار آقا توی این ایام...   ...
27 آذر 1392

مریضی و هزار دردسر

سلام این روزا اینقدر درگیر بیماری خودم و فاطمه سادات بودم که نشد بیام و پست جدید بذارم. حرفی هم برای گفتن نبود. همش مریضی بود و مریضی! سرماخوردگی من از یک شنبه ی هفته ی پیش شروع شده وتا حالا ادامه داره! سه شنبه ی هفته ی گذشته با مادر شوهرم دختر عموها رو بردیم پارک بادی.. بهشون خوش گذشت. اولین تجربه ی پارک بادی برای دخترم بود. اولش به بغلم چسبیده بود و فقط حاضر میشد سوار تابِ ماهی زرد رنگ بشه که مثل همون رو تو خونه داره. فکر می کرد مال خودشه و بقیه مال بچه های دیگست! کم کم حاضر به استفاده از بقیه ی اسباب بازی ها هم شد. تمام چهارشنبه رو مریض بودم و ناله زدم. معده درد و گلاب به رو تون اس هال داشتم. پنج شنبه صبح پدرشوهرم از ...
24 آذر 1392

خونه نشینی

سلام دوستای مهربونم ممنون از احوال پرسی هاتون چند روزیه که بیماری و ویروس های جور و واجور اومدن تو خونه مون و همه درگیرشیم! فاطمه سادات بعد از زدن واکسن یک سالگیش تب کرد و بعد از اون هم گلاب به روتون چند روزی اسهال داشت. همه می گفتن یا از عوارض واکسنه یا داره دندون در میاره. بخاطر همین اسهالی بودنش هم نمی تونستم برم بیرون و همش تو خونه بودم. از طرفی پدرشوهرم رفتن کربلا و از اونجایی که همسری هم شبا دیر میاد خونه ، بعد از اومدن مادرشوهرم میرفتم خونه شون و این قدر حرف میزدیم با هم تا همسری بیاد و شام بخوریم و لالا! یکشنبه صبح بعد از دو روز اسهال و سرفه های شدید و شبانه ی دخملی بردیمش دکتر. جالب ابنجا بود که شب قبلش ماشین مو...
18 آذر 1392

آخ

دوستای گلم تا بحال دست یا پاهاتون زیر چرخ روروئک بچه تون گیر کرده؟! ... حتما هم می دونین چه دردی داره؟ پس نیاز به توضیح هم نداره! حال همو درک می کینم! ...
14 آذر 1392

واکسن یک سالگی

دیروز صبح دختر رو بردم مرکز بهداشت و واکسن یک سالگیش رو زد. از دیروز ظهر هم تب داشته و کمی اسهال! امیدوارم همه ی این ها از عوارض واکسن باشه و سرماخوردگی به همراهش نباشه! امروز صبح زنگ زدم و از دکتر درباره ی تبش پرسیدم. گفت تا 48 ساعت بعد از تزریق واکسن یک سالگی می تونه تب ایجاد بشه و جای نگرانی نداره! ...
13 آذر 1392

یک سال و دو روزگی

روزای شیرین بعد از تولد دخملی رو می گذرونیم. البته هنوز کلی دغدغه داریم. مثلا اینکه همسری کارش خیلی زیاده و همیشه خسته است و رابطه ی عاشق و معشوقی دخترم با باباش دوباره داره کمرنگ میشه. البته به هردوشون حق میدم . هم به همسری که وظیفه شناسه و چون دوجا سرکار میره، مجبوره به تعهداتش پایبند باشه. و هم به فاطمه سادات که نیاز پدریش! به اندازه ی کافی برآورده نمیشه. مثلا همین هفته ی گذشته بود که همسری با عجله اومد خونه و چیزی برداشت که ببره سر کار. دخملی هم از اونجایی که هیچ وقت صبح و در حالت سرِحالیش سابقه ی دیدن باباش رو نداره چنان ذوق کرد و به سمت همسری رفت که نگو! اما همسر عزیز ما عجله داشت و فاطمه سادات هم به پاهای باباش آویزون شده بود...
11 آذر 1392

تولدت مبارک دختر مهربونم

فاطمه ساداتم تولدت مبارک    9/9/91   9/9/92     سپاس و حمد بیکران خدایی رو که رحمت واسعه اش رو از ما دریغ نکرد و با وزش نسیم خوش بختی، زندگی مون رو معطر ساخت. دختری از نسل پیامبر رو مهمون خونه ی محقرمون کرد و ما رو شایسته ی مادر بودن قرار داد. شکر که دعای پدرش ، زیر گنبد ملکوتی امام حسین (ع) به اجابت رسید و فرزندمون دختر شد. سلامت و زیبایی هدیه ی خدا به وجود پاک دخترم بود. الحمدلله که شاکریم! اللهم لک الحمد حمد الشاکرین سربلندیم که نام زیبایی همچون فاطمه براش انتخاب کردیم. خدایا! گوهر وجود فاطمه سادات رو از گزند مکر شیطان در امان نگه دار و بهش بصیرت و دانش ...
9 آذر 1392

روزای قبل از تولد

سلام یه چیزایی هست که تحملش خیلی سخته! سخت تر از هر چیز دیگه ای! اونم وقتیه که یه مادر مجبور میشه بخاطر دیگران از حق بچه اش بگذره! مخصوصا وقتی پای سلامتی بچه اش در میون باشه! حالا فکر کنین من الان تو یه همچنین شرایطی هستم! چهارشنبه قرار بود جلسه ی هفتگی زیارت عاشورا منزل یکی از دوستامون باشیم و از همونجا هم برادر شوهر به جمعمون اضافه بشه و جاری برای ولیمه ی کربلا ، همه رو ببره پیتزا فروشی. بچه ی صاحبخونه که دو سال و نیمه و بسیاااااااار بسیاااااااااااااار بچه ی بی ادب و بدقلقی هست، بدون هیچ دلیلی با پاش کوبید تو دل دختر نازم . مادرو عمه ی این دختر ... هم بعد از دیدن این صحنه نه تنها چیزی نگفتن بلکه ... ولش کن! م...
9 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادردختری می باشد